ستیلاستیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

ستیلا نبض زندگی مامان و بابا

ششمین ماهگردعشقمون ستیلا واولین محرم

ستیلا جون، نفس مامان وبابا ماهگردت مبارک . 1392/8/30: جیگرطلای مامان توی این ماه وقتی که پنج ماه و پانزده روزه بودی شروع کردی به عقب عقب رفتن. دستاتو بهم میرسونی و اونو رو می گیری. خیلی ناز میخندی و به صداها واکنش نشان میدی و جیغ میزنی. موهات هم دیگه در آومده و بعضی وقتا هم در پشت سرت بهم گره می خوره که مجبور میشم با قیچی ببرمش. توی این ماه شروع کردی به خوردن انگشتهای دستت .دخترم هوا یک مقدار سرد شده مامانی و بابایی رفتیم وبرای شما یک سیوشرت خوشکل صورتی و یک کلاه صورتی خریدیم. مادرجون هم برات قراره که یک شالگردن ببافه. ستیلا جون توی این ماه بردمت به دانشگاه و همکلاسیهای مامانی دیدنتو گفتن وایی که چه خوشگله این دخترتون.  تو...
16 خرداد 1393

پنجمین ماهگرد عشقمون ستیلا

عشق مامان وبابا ماهگردت مبارک. 1392/7/30: دخترنازم کم کم یک طرفه میخوابی.یک عروسک رنگارنگ داری که خوب توی دستات نگه می داری.مادرجون داره بهت برگشتنو یاد میده که 5 روز مانده بود که 5 ماهگیت تموم بشه خودت دمر افتادنرو شروع کردی.وقتی دمر میافتی به همه نگاه میکنی که ببینی همه نگاهت می کنن بعد ذوق میکنی.آره ماشااله داری باهوش میشی.ترشحات چشم قشنگت هم بالاخره خوب شدن.گوشواره های نگینی نوزادیت هم دیگه درآوردیم وگوشواره هایی که پدرجون برات خریده بودند را به گوشت انداختیم.وایی که چقدر ماه شدی مامانی!     اولین دمرافتادن. اینم گوشواره هات رفتیم شمال عروسی دختر عمو مژگان بابایی  ...
15 خرداد 1393

چهارمین ماهگرد عشقمون ستیلا

ملوسک مامان  وبابا ماهگردت مبارک. 1393/6/30:ستیلا گلم ، (جگر مامان عسل بابا) آره به این کلمه واکنش نشان میدی و خوشت میاد.دخترم گلم چون مامانی میره دانشگاه مجبوره برات شیر بدوشه و توی شیشه شیر بهت بده و. اون ساعتهایی که مامان نیست پیش مادرجون میمونی.بعضی وقتها لج بازی می کنی اما اونم قشنگه.حالال دیگه جیغ های بلند بلند می زنی و از خودت صداهایی مثل او-قو-اِ در میاری. بعضی وقتها هم پُف می کنی. کمی هم قلقلکی هستی.حالا دیگه دستهاتو کامل باز نگه می داری و بهشون نگاه می کنی. پاهاتو که بالا می بری نگاهشون می کنی.موهات  هم شروع کردن به ریختن. رنگ پوستت خیلی سفید تر شده.حالا دیگه به تلویزیون نگاه میکنی و از خودت صدا درمیاری ...
13 خرداد 1393

سومین ماهگرد عشقمون ستیلا

جیگر مامان وبابا ماهگردت مبارک . 1392/5/30 :دختر عزیزم دیگه ماشااله لباسهای یک ماهگیت برات کوچیک شده ، آخه یک کمی بزرگتر شدی.مدام عادت داری به سمت چپ بخوابی. پدرجون خیلی بهت وابسته شده تا حدی که حتماً باید هرروز ببیندت._البته مثل بقیه). مامانی حالا دیگه قشنگ میخندی. نسبت به اطرافت عکس العمل نشون میدی.هنوز چشمت خوب نشده اما زیاد مهم نیست بالاخره خوب میشه.از خودت صداهایی هم در میاری اما هنوز مثل خودت کوچولون. ابروهات هم تیره شدن همه میگن ابروهای پیوسته قشنگی داری. مامانی ،هنوز بعضی وقتها شیر میریزی.رنگ پوستت تعییر کرده و خوشگلتر شدی.حالا دیگه پاهاتوهم  بالا می بری. این لباسهارو خاله جون آدینه از مشهد برات آور...
13 خرداد 1393

دومین ماهگرد عشقمون ستيلا واولین ماه رمضان واولین سفر

دومين ماهگردت مبارك . 1393/4/30: ملوسكم كمي به قدت اضافه شده اما هنوز اونقدر كوچولويي كه توي بغل خوب جا نميشي.توي چهل روزگي بالاخره خنديدن قشنگتو ديدم واي كه چقدر ذوق كردم.هنوز خوابيدنو خيلي دوست داري و مدام ميخوابي ، اما وقتي بيداري خيلي قشنگ به آدم نگاه ميكني.دستات هم اكثر اوقات به حالت مشته.ناف كوچولوت هم ديگه كوچيك و خوشگل شده.گاهي اوقات دهانتو به حالت او كردن درمياري خيلي ناز ميشي.موقع شير خوردن به ماماني نگاه ميكني و گاهي هم خيره ميشي.(مامان قربون اون نگاهت بره).ستيلا جون اولين مسافرتت به شمال هم توي اين ماه بود همه ميگفتن واي كه چه دختر نازي داريد! گاهي هم تمايل به خوردن پستونك داري ما هم يه صورتيشو بهت ميديم.واكسن دوماهگ...
12 خرداد 1393

اولین ماهگرد عشقمون ستیلا

دختر نازم مامانی تا یک سالگی هر ماه برات کیک پخته و ماهگرداتو برات جشن کوچیکی گرفته و کارهایی که هر ماه  انجام دادی به همراه عکسهای نازی از خودت برات می زارم.  یک ماهگیت مبارک 1393/3/30: کوچولوی نازم ،مامانی روز 30 اردیبهشت ماه 92 به همراه بابایی و مادرجون ساعت 10 صبح به بیمارستان مهرگان در خیابان فردوسی رفت که بعد از کارهای بستری و کمک دکتر انبارلویی ساعت 1:40 ظهر شما به دنیا اومدی. وقتی مامانی به هوش اومدم بهم گفتن که شما خیلی بعد از به دنیا اومدن گریه کردی فکر کنم گرسنه بودی  مامان قربونت برم. بعد از دوشب توی بیمارستان بودن بدلیل اینکه حال مامانی بد بود به خونه مادرجون رفتیم و تا 22 روز اونجا ماندیم ...
11 خرداد 1393

جشن سیسمونی

ما جشن سیسمونی نازگلمونو وقتی که خودش 23 روزه بود گرفتیم.در ادامه جندتا از عکسهاشو براتون می زارم.           کیک پوشکی کمدو تخت عسل خانوم       کفشهاوجورابها عسل خانوم   لباسهای مجلسی و حوله و وسایل بهداشتی و پتو و اسباب بازیها ی داخل کمدو وسایل فرهنگی و زیورآلات         اینم کالسکه و روروئک و سرویس حمامشه   اینام خود ملوسکمونه که کمی هم خسته شده.   اینم عکس جدید اتاق ستیلا در خانه خودمان ...
3 خرداد 1393
1